جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
"خیابون ولیعصر من"همیشه مامانم ازم میپرسید داری کجا میری؟! میگفتم ولیعصر؛ اونم زود جوشی میشد و میگفت این ولیعصر چی داره که هر بار میری اونجا.آخه مامان نمیدونست بین اون همه شلوغی و ترافیک و صدای موتور و بوق ماشینا، دیدن عاشقانه های دو نفر دیگه و شنیدن صدای خندیدن یه اکیپ دختر و پسر با تیپ های هنری که پسراش موهای فر خیلی زیادی دارن و دختراش موهای کوتاه، چقدر میتونه جذاب باشه. ولیعصر علاوه بر اینکه پاتوق ما جون هاست، بلکه پاتوق عشق ...
یادش بخیر آن روزهاعصرهای پائیزپاتوق من چشم هایت بودیک میز و دو صندلی روبروی همغروب کافه درفنجانی لبریز از شعرو عاشقانه هایم که نوش نگاهت می شد!...
سال ها بعد؛هر روز عطر مورد علاقه ی تو را به لباسم میزنم...به همان پیراهن چهارخانه مشکی و قرمزی که دوستش داشتی...!فقط سایزش کمی تغییر کرده است....هر روز به همان کافه ای که پاتوق عاشقانه هایمان بود میروم...پشت همان میز همیشگی...سال ها بعد؛باز هم دوتا قهوه سفارش میدهم...من دیوانه نیستم...فقط هنوز فکر میکنم قرار است برگردی؛میخواهم وقتی میرسی همه چیز آماده باشد......
پاتوق هر شبمکُنج آغوش توستو بودن در این بهشت رابا هیچ چیز عوض نمی کنم ...️️️...
پاتوق هر شبمکُنج آغوش توستو بودن در این بهشت رابا هیچ چیز عوض نمی کنم ... بخیییییر ️ ️️️...