یادش بخیر آن روزها عصرهای پائیز پاتوق من چشم هایت بود یک میز و دو صندلی روبروی هم غروب کافه در فنجانی لبریز از شعر و عاشقانه هایم که نوش نگاهت می شد!
حوّایم باش سیب نگاهت را تعارف کن به دلم بی هوا
خورشید من پشت ابر نمان بخند دل آفتابگردانها به لبخند تو خوش است
خیال بافی تنهایی اَم شبیه نقش تُرنج ایست که طرح لبخند تو را بر دار قالی کم دارد