شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گفت: چرا بعد از این همه دردیکه از عشقش کشیدی دوباره دلتنگیگفتم:عشق همچو چاقوی برنده حمله می کندگاه به خاطراتت گاه به قلبت...
اگر کاسهی خود را بیش از اندازه پُر کنید ، لبریز میشود چاقوی خود را بیش از حد تیز کنید ، کُند میشود در پیِ پول و راحتی باشید ، دلتان هرگز آرام نمیگیرددنبال تایید دیگران باشید ، برده آنها خواهید بود !کار خود را انجام دهید ، سپس رها کنید ؛این تنها راه آرامش یافتن است ......
نشانی دکترم را به شما میدهم.ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قدِ بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.میدانی آن جراح که هر روز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش « کتاب» است....
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگارعشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار...
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار......
.بیگناه ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ ...ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ !ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ...ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ ...ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ...ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ...ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ ...ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭاﻧﯽ آمد ...ﺗﺎﺯﻩ : ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ ...ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ پشت ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬاﻥ ﻣاﻧﺪ ...ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ نیز ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣاﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ !!!ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﻧﯿ...