دوچشم در راهت بودم خسته شدند چشمانم برای تعمیر دادمشان تا که غبار دلتنگیشان محو شود
شاید باران برای آمدنش نماز نخواسته بود بلکه چشم انتظار چشمان منتظر بی پناه بود در کف خشکیده استخرها صدای تشنگی پیچیده بود و هر قطرهای که نمیآمد سینهی زمین را بیشتر میشکافت