پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بردیم رنجگنج میسر نشدیک بوسه دادگفت" بی حساب شدیم"...
شباهتمن وفرهاددر کندن استاو کوه کند ومن دل می کنم...
تابستانابرها دستشان خالی است آفتابی نمی شوند...
خراش دردناکی بود بر چهره ی زمین آسمان خراش...
قار قارنفرین کلاغتنهایی مترسکمیان گندم زار....