شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بردیم رنجگنج میسر نشدیک بوسه دادگفت" بی حساب شدیم"...
شباهتمن وفرهاددر کندن استاو کوه کند ومن دل می کنم...
تابستانابرها دستشان خالی است آفتابی نمی شوند...
چشم سیاه ابرو سیاه خال سیاه انگار توراشب آفریده است خدا....
خراش دردناکی بود بر چهره ی زمین آسمان خراش...
قار قارنفرین کلاغتنهایی مترسکمیان گندم زار....