شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
رویای تو کودکی بوددری را کوبیدو فرار کرد...
برفی سنگین نشستدرختی زیبا شددرختی شکست...
گونه ام را خشک کردمخیال تان نباشدباران بودباران اردیبهشت...
نور بودیآمدی به اتاقمپرده را کشیدم که ترکم نکنیتاریکم کردی......
اما همه ی راه ها کهبا پا پیموده نمی شونددستت را به من بده......