پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آبروی هر دو عالم آبرویم را بخرباز هم جا مانده ام کرب و بلایم دیر شداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرممرا به تیر نگاهی، تو بی سپاه گرفتی...
مثل عباس کسی هست دلاور باشد، با همه تشنگی اش یاد برادر باشد...
بی دست کربلا دست مرا بگیر......
از زمین کربلا خورشید ها برخاسته ...عشق از قافله هفتاد و دو سر میخواسته ......
خورشید به سوگ مصطفی میگرید…،مهتاب به حال مجتبى میگرید،…در مشهد دل چه کربلایى برپاست،….قومى به شهادت رضا میگرید…...