خیالم راحت است بر سرم کلاهی نیست که بردارن دو دستی سرم را چسبیده ام که بر باد نرود.
حرف تازه ای ندارم فقط زمستان در راه است. کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند ، شاید یادت بیفتد جیبهایت را که وقتی دستهایم مهمانشان بودند !
به پا افتادنفس صدا گم شده بود چشم ها نمی دیدند نشان به آن نشان سرمان کلاه رفته بود حالا تو تا صبح روی دیوار بنویس زندگی