پیراهنم را دوست دارم آستین هایش عطر تو را دارند
صبحی که با تو آغاز شود، هیچ گاه شب نمی شود و شبی که با تو آغاز شود، مثل صبح روشن است
چشمانت شبیه عصر های پاییزیست باران می بارد از چشمانت قهوه ای می نوشم...
کاش دنیا آخرین دیدارمان را تکرار حتی اگر کلمه ای حرف نزنی حتی اگر باز هم بخواهی بروی
پاییز است اما تو می آیی و بهار را با خود می آوری
همه آن هایی که مرا می شناسند می دانند؛ که من فقط در تمام عکس هایی که با تو دارم خندیده ام