پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حواس شهرپرت برف باران استحواس منآغشته به عطر تو …...
دلم ،به بوی تو آغشته اسٺ...!...
آغشته ی آغوش توامآشفته ی عطر تنتو موهایی که مشکی بودندشب بودند...
آغشته شده ام به توبه عطرِ تنتهمچون جزیره ایکه اسم و رسم اش را با بهارش میشناسند ......
دلتنگی نه حرف حالی اش می شودنه نگاه ، نه گفتنِ مدامِ دوستت دارم !دلتنگی یک سکوت می خواهدیک آغوشکه بویِ عطرِ تو را تنها داشته باشدکه بدانی دور که شد ،هنوز هم آغشته باشد از بویِ تو ...دلتنگی ، امنیت می خواهد ......