دلم هوایِ شکفتن دارد مرا ببوس و بهارانم کن
بی تو زمستان می شود هر چارفصلِ سال ها با تو بهاران می شود پاییز و تابستانِ من
شیرینی لبان تو ، فرهادی آورد دلخواهی آن قدر که غمت ،شادی آورد جز عشق ِ دلنشین تو، کآرام جان ماست، دامی ندیده ایم که آزادی آورد دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید عشق خرابکار تو آبادی آورد مقبول باد ، عذر کمند افکنان عشق چشم غزال...
با یک دلِ غمگین به جهان شادی نیست تا یک ده ویران بود، آبادی نیست تا در همه ى جهان یکی زندان هست در هیچ کجای عالم آزادی نیست "اسماعیل خویى"
رها نمیکند این بغض، وگرنه می گفتم با شما که عشق، چه می کند با آدم...