شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پاییز "یار" میخواهد،خلوت کردن میخواهد،کافه گردی میخواهد...کافه...؟به گمانم چند قدمی از کافه ی همیشگی مان دور شده ام؛عقب گرد کرده و داخل کافه می شوم.میز کنار پنجره را برای نشستن انتخاب می کنم. پاییز است و ولیعصر مملو از دلبران دست در دست.اسپرسو سفارش می دهم و کتاب مورد علاقه ام را از کوله ای که روز آخر جا گذاشتی خارج می کنم.چشمم به دست نوشته ی روی جلدش میافتد:"تقدیم به تو که دلبر ترینی"چند صفحه جلو تر میروم،...
آمد کنار میزمدر انتظار قهوهدست من از غزل پُرسیگار دست او بودبیتم غزل نشد ، حیفکوتاه بود دیدارلعنت بر اسپرسونوشید قهوه را زود...