باز هم بانی یخ کردن چایم تو شدی
سپارم به تو جان که جان را تو جانی
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
جز نام تو نیست بر زبانم
با سرود نام تو دل می تپد
آنکه عشقش به نفس باده دهد باز تویی
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می شود
از همه سوی جهان جلوه ی او می بینم
بیرون نشود عشق توام تا اَبد از دل
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
ما را به جز تو در همه عالم عزیز نیست
تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان
پیش چشمان همه از خویش یَلی ساخته ام پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام
ای کاش می شد یک بار تنها همین یک بار تکرار می شدی تکرار
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
بیا در آغوشم بفهمند دنیا دست کیست
ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
صبح یعنی که به یک بوسه مرا مست کنی تا به شب پیش خودت یکسره پابست کنی
دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست بی قرارم کرده ای .... اما دلت با دیگری ست
ای رفته ز دل راست بگو بهر چه امشب با خاطره ها آمده ای باز به سویم
من در خیال خویش خواب خوب می بینم تو می آیی و از باغ تنت صد بوسه می چینم
دل را قرار نیست مگر در کنار تو
ندارمت و شب چه بی رحمانه یادآوری می کند ...