سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دوستت دارم ودانم که تویی دشمن جانم...
گر چه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت در این خانه به امید تو باز است هنوز...
از تو آنی، دل دیوانه من غافل نیستاین که در سینه من هست تو هستی دل نیست...
بسیار سخن بود، نگفتیم و گذشتیم......
آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد...
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسیددل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز...
آن که رخسار تو را این همه زیبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد...
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد...
این که در سینه من هست تو هستی دل نیست...
هم صحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچمن از تو نباید خبری داشته باشم؟....
غَمَت ناخوانده مهمانی ست هرشب در سرای من......
سرم بر سینه ی یار است،از عالم چه می خواهم؟...
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار ..!فکری_به_حال_خویش_کن؛این_روزگار_نیست...
چه به میخانه چه محراب حرامم باشدگر به جز عشق توام هست تمنای دگر...
کوته به بوسه عاقبت این ماجرا کنیم......
غمت ناخوانده مهمانی ست هر شب در سرای مناگر یک شب تو خود مهمان من باشی چه خواهد شد؟...
دیده ام زلف پریشان تو در چنگ رقیببی سبب نیست که شب خواب پریشان بینم...
گویند که یار دگرى جوى و ندانندبایست که قلب دگرى داشته باشم !...
همهبا یار خوش ومن به غم یار خوشم...
تو که هر گوشه ی چشمت غم عالم ببردحیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد......
تنها ز تو دردی ماند ای مونس جان با منخواهم که نخواهم هیچ با درد تو درمان را...
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانماز چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم...
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم...
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببردحیف باشد که تو باشیو مرا غم ببرد...
همه با یار خوش ومن به غم یار خوشم سخت کاری ست ولیمن به همین کار خوشم...