پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چون چاره رفتنست بناچار می رویم...
ای صبا حالِ جگر گوشهٔ ما چیست بگودرد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو...
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اندمن کافر همه شب با تو به آغوش کشم...!...
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبتاین شام، صبح گردد و این شب سحر شود...
دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیستداروفروشِ خسته دلان را دُکان کجاست؟...
گمان مبر که فراموش کردمتهیهاتز پیشم ار چه برفتینرفتی ز یادم...
آنچنان در دل تنگم زده ای خیمه ی انسکه کسی را نبود جز تو در او جای نشست...
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اندمن کافر همه شب با تو به آغوش کشم...