نَگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد!
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من!
در ماندهام به دردِ دلِ بی علاجِ خویش...
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز...
بغل کن مرا چنان تنگ که هیچکس نفهمد زخم.... روی تن من بود٬ یاتو
️️️️️️دوریِ راه به نزدیکیِ دل چاره شود...
کیستی که من این گونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم …...
معشوق من شعر است و هر شعر وقتی نوشته میشود یک وصال است .