شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دیگر خالی خالی امتهران اشک می ریزدمن شعر می نویسم...
صلحمثل یک دستهگل روی مزارتنهاست....
آن همه مرگارزش این زندگی را داشت؟!...
بگو چه کنم با این همه پناهنده که در من غرق شده اند؟...
مهم این استهنوز مرغابی ها با من شنا می کنند...
لکنتت زبان من استوقتینمی بینمتت...
صلحمثل یک دسته گل روی مزارتنهاست...