شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پشتِ هر پنجره ی خیسِ جهان می بینم:یک قطارم که فقط کوپه ی خالی دارم ...«آرمان پرناک»...
وقتی رفتیشهر خالی شدمگرتو چند نفر بودی...
این روزها ، خیابانها را که قدم میزنم ، میفهمم که دیگر هیچ دلی به دل راه ندارد ! افسوس ! که این روزها برای باهم بودن ، باید جیبت پُر باشد و خانه ات خالی !!!...
.+ ادواردِ هشتم رو میشناسی؟- نَه!+ ادوارد هَشتم بزرگترین پادشاهی جَهان رو داشت، اون به هَشتادو چَندسالگی فِکر میکرد،هشتادو چندسالِگی وقتیه که هرچیزی معنایِ واقعیِ خودش رو پیدا میکنه!ادوارد هَشتم پادشاهی بِریتانیا رو واسِه بودن با زَنی که نِمیتونست مَلکه بشه رَها کرد. جایِ کاخ هایِ لندن رو اتاق اون زن گرفت، جایِ ثروت اسکاتلَند رو لبخندش، جایِ سفرهایِ دور و دِراز رو قدَم زدن باهاش، جایِ مجلَل ترین رِستوران ها رو یک فِنجان چایِ همراهش، تا ...
خالی ام از دستانت خالی ام از آغوشت، خالی از بوسه هایت تو را میخواهم با تمام ویروسهایت....
اتاقم خالی شده ، خالی از تو..خالی از من ، خالی از زندگی..همه چیز را برده ای جز خاطراتت،راستی کوله بارت را نگا کنانگار مرا هم برده ا ی ..رنگ اسمانم. .شوق خنده هایمو طعم چای عصرانه ام.....
خالی میکنن پشتتو حتی سایه ها!...
چقد خالیم از خود و چقدر پر از دیگران...
دیگر خالی خالی امتهران اشک می ریزدمن شعر می نویسم...
خیلی فرق هست بین کسی کهتو زمان بیکاریش میاد سمتت...با کسی که وقتشو فقطواسه تو خالی میکنه......
خوشبختیِ ما مثل آب است در تور ماهیگیری !توی آب که حرکتش میدهی باز میشود و پر از آب است ، بیرونش که میکشی خالی است ......
چون بماندخالی از منجای منگر توهمراهم نباشیوایِ من......
بسترم صدف خالی یک تنهاییستو تو چون مروارید گردنْآویزِ کسانِ دگری...
گاهی در نبود تنها یک نفر ،گویی جهان به تمامیخالی است ......
بی تو جهانم خالیست...
جنگ نابرابریست!من با دست خالیشب با هجوم خاطره...!...
دارم خفه می شومچقدر هوا از تو خالی است...
دست هایت را به من بده دست هایت را به من بدهدست هایت را به من بده-به جهنم که شعر نمی شود-وقتی از لذت تو پرم و دست های من خالی!...
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشتاینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...
جهانخالیتر از آن استکه جای خالی تو را حس نکنمو خیال کنچه خالی شدهاموقتی حتی خیالت همسهم دیگران شده باشد...