پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوباره نیمه شب صدایِ مخملِ سگاندر آستانه ی جنون استخوان و باور همیشه خیس رفتگانِ تکّه نان برای مُشتی از نگاه حمد و سوره هاچه می شود مرا؟ قضای نبش قبر میکنمدر این حیات خلوت پر از دهانِ سوژه ها اگر چه خالی ام برای دستبرد خاطرات تو در این حوالی ام چه مُفتضح چه شایگان تویی که در تمامِ باورِ خیال پوش من همیشه اولین بهانه های سیمِ آخریو از میان ردپایِ تلخِ عابران بُزاق رویِ نعشِ باد کرده را...
حس میکنم داغم تبم بالاتر از مرگ استشاید که باید از تنم خود را در آرم زود...
وقتی که میفهمی دلت از آسمون سیرهیا پشت لبخندی تنت آروم نمیگیرهوقتی میون غصه ها درگیر احساسیسخته که دنیای پراز دردامو بشناسی...
بی تو آبستنی پر از هیچممضربی صفر مانده درامّا...
فروبکش من من را به وقت زاییدنکه غیر من نبرد کِیف در تو خوابیدن...
بسم الله الرحمن الرحیم صدای عشق به جوش آمد از انفجارِ جسارت هاجهان ِ منطق بی رحمی در امتدادِ قضاوت ها لَبی و آیه ی گیلاسی نشسته بر یَقه ی تب دار چه ترس از رُژ خونینت نَمِ دهان و سرایت ها خراش خوردنِ قلاّده به دورِ جاذبه ی ماهتوَ نو به نو شده آغازم به پای سایه ی عادت ها تمام ثانیه ها گفتند عروسِ خواب منی بانوچقدر لای جگر مانده زمانِ لیز شماتت ها قسم به حضرت دلتنگی و سوره سوره نخوابی...