پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلتنگ توامچنانکه گویی اسیری را زنده به گور کنندقبل از آنکه میهنش را در آغوش گرفته باشددلم برای تو بدجور گرفته استشبیه سناریوی تلخ داستانی که در تاریخ جامانده است..این خیابان لعنتی چرا عطر تو را به آستین زده؟چرا هر بار که قدم میزنم خیالت همراه من است؟از تو چه پنهانامروز دلم بدجور هوایت را کردنبودی از قضا باران هم میبارید...
پاییز خیال عشق در سر داردهرلحظه به حس مادو ،باور داردبا آنکه گذشت مهر و آبان امایک معجزه ای به اسم آذر دارد...
اول قصه دلم خواست کنارم باشیمرهم حال من و صبر و قرارم باشیرنگ و رخسار دلم رفت در این سختی هادل به تو داده که تا نقش و نگارم باشیقلب من وسط پاییز همین طوفان بودگفتم ای کاش بمانی و بهارم باشیپشت هم شعر غزل شعر غزل شعر غزلمن برای تو همایون تو سه تارم باشیبا تو من عهد نمودم که تو را دارم پسدل به مردی ندهم چون تو قمارم باشیتا که خندیدی و چشم تو به چشمم افتادبی جهت خواست دل آهوی شکارم باشیشکل این قصه عوض شد و تو میف...
از جاده ها که باید گذشت..از رویا هم باید رد شد.سایه ی آدم ها نیز میگذرد بر دیوارهای خَسته ی این شهر...امااما..تو بمانبدون تو،هیچ یک از شعرهای مَن،زیبا نخواهد بود..!|...
من چلچراغ خانه ی پیراهنت باشمروزی کنارت همدمت عشقت زنت باشمای وای فکرش را بکن بین همه خوبانآخر ببینی من فقط وصل تنت باشمشب های سرد زندگی حتی اگر آیدمن همدم دردت چراغ روشنت باشممی خواهم اینجا باشی و هرشب کنار تودر حال عشق و مستی و بوسیدنت باشممن آرزویم بود جای شانه ات بودمیا اینکه جای دکمه ی پیراهنت باشمای کاش من حس لطیف شعر تو بودمیا کاش می شد بوسه ای بر گردنت باشم چیز زیادی ...