دلتنگ توام چنانکه گویی اسیری را زنده به گور کنند قبل از آنکه میهنش را در آغوش گرفته باشد دلم برای تو بدجور گرفته است شبیه سناریوی تلخ داستانی که در تاریخ جامانده است.. این خیابان لعنتی چرا عطر تو را به آستین زده؟ چرا هر بار که قدم میزنم...
پاییز خیال عشق در سر دارد هرلحظه به حس مادو ،باور دارد با آنکه گذشت مهر و آبان اما یک معجزه ای به اسم آذر دارد
اول قصه دلم خواست کنارم باشی مرهم حال من و صبر و قرارم باشی رنگ و رخسار دلم رفت در این سختی ها دل به تو داده که تا نقش و نگارم باشی قلب من وسط پاییز همین طوفان بود گفتم ای کاش بمانی و بهارم باشی پشت هم شعر...
از جاده ها که باید گذشت.. از رویا هم باید رد شد. سایه ی آدم ها نیز میگذرد بر دیوارهای خَسته ی این شهر... اما اما.. تو بمان بدون تو،هیچ یک از شعرهای مَن، زیبا نخواهد بود..!|
من چلچراغ خانه ی پیراهنت باشم روزی کنارت همدمت عشقت زنت باشم ای وای فکرش را بکن بین همه خوبان آخر ببینی من فقط وصل تنت باشم شب های سرد زندگی حتی اگر آید من همدم دردت چراغ روشنت باشم می خواهم اینجا باشی و هرشب کنار تو در حال...