شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو بر می گردیهمه چیزاز نبودن تو حکایت می کندبه جز دلمکه همچون دانه ای در تاریکی خاکدر انتظار بهار می تپید،تو برمی گردی،می دانم...آنتوان دوسنت اگزوپری...
چرا غم زده بنشینمدر انتظار بهار که نامی بیش نیست؟!بگذار برف بباردو باران های ناگاه.ما را قلبی بهاری بس استدر این سرمای جانکاه!!!...
دولادولا خزیده بنفشه تا کرانه رود،چمباتمهزده نشسته بیتاب در انتظار بهار....