پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آنتوان دوسنت اگزوپری:گنج راستین یکى بیش نیست،و آن روابط میان آدم هاست......
آنتوان دوسنت اگزوپری :گنج راستین یکى بیش نیست و آن روابط میان آدم هاست ....
آنتوان دوسنت اگزوپری:اگر به آدم بزرگ ها بگویید یک خانه ی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجره هاش غرقِ شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند ، باید حتماً به شان گفت یک خانه ی صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که : وای چه قشنگ !...
شازده کوچولو گفت: آدم ها کجان؟آدم تو کویر یه خورده احساس تنهایی می کنه.مار گفت : پیش آدم ها هم احساس تنهایی می کنی ...شازده کوچولوآنتوان دوسنت اگزوپری...
تنها با قلب است که می توان به درستی دید، چیزهای مهم با چشم قابل مشاهده نیستند.کتاب شازده کوچولو – آنتوان دو سنت اگزوپری...
آنتوان دوسنت اگزوپری:آدما خیلی وقته چیزی رو کشف نمیکنن ...اونا هرچی که احتیاج دارنو از مغازه میخرن !ولی چون تو مغازه ها دوست نمیفروشن ؛ اونا همیشه تنهان ......
ما تنها زمانی خوشبخت خواهیم بود که به نقش خود، ولو بسیار ناچیز باشد، آگاه شویم. آنوقت خواهیم توانست در صلح و صفا زندگی کنیم و در صلح و صفا بمیریم. زیرا آنچه به زندگی معنی می بخشد، مرگ را نیز پر معنی می کند....
شازده کوچولو پرسید: از کجا بفهمم وابسته شدم؟روباه جواب داد: تا وقتی که هست نمی فهمی …...
تو بر می گردیهمه چیزاز نبودن تو حکایت می کندبه جز دلمکه همچون دانه ای در تاریکی خاکدر انتظار بهار می تپید،تو برمی گردی،می دانم...آنتوان دوسنت اگزوپری...
_شازده کوچولو گفت: بعضی کارا، بعضی حرفا،بدجور دل آدمو آشوب میکنه._گل گفت مث چی؟_شازده کوچولو گفت: مث وقتی که میدونیدلم برات بیقراره و کاری نمیکنی....
در زیر سکوت تو گنجی استخاموش و مغرورهمچون میراث یک دهکده دورگنجی پنهاندر خطر هجوم غارتگرانگنجی که من دیده امو خود را به ندیدن می زنم ...آنتوان دوسنت اگزوپری...
من یک روز چهل و سه بارغروب خورشید را دیدم.تو که می دانی آدم وقتی زیاد دلش گرفته باشدغروب خورشید را دوست می دارد..- پس تو آن روز که چهل و سه بارغروب خورشید را تماشا کردی زیاد دلت گرفته بود؟آنتوان دوسنت اگزوپری شازده کوچولو...
همیشه شانس دیگرى خواهد بوددوستى دیگرعشقى دیگرنیرویى دیگربراى هر پایانىهمیشه آغازى خواهد بود...آنتوان دوسنت اگزوپری...
آنتوان دوسنت اگزوپری:گنج راستین یکى بیش نیستو آنروابط میان آدم هاست ....
از دورها ،از دورها می آییو َ فقطیک چیز ،یک چیز ِ کوچکدر زندگی من جا به جا می شوداین که دیگر بدون ت ودر هیچ کجا نیستم !...