آنگــونــه تــو را در انتظــارم کــه اگــر، ایــن چشــم بخــوابــد، آن یکــی بیــدار اســت . . .
باران : تبِ هر طرف ببارم دارم دهقان : غمِ تا به کی بکارم دارم درویش نگاهی به خود انداخت و گفت من هرچه که دارم از ندارم دارم
زیباتر از این خواب ندیدم خوابی بیدار شدم دست تو در دستم بود...
امشب دلم از آمدنت سرشار است فانوس به دست کوچه ی دیدار است آن گونه تو را در انتظارم که اگر این چشم بخوابد آن یکی بیدار است