متن انتظار عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات انتظار عاشقانه
می شود کوتاه بیایی
من جای خود
فصل ها هم در انتظار آمدنت
بهم ریخته اند
بیا ببین بهار دیوانه شده
و روز به روز دارد برگ میریزد
پاییز مو سپید کرده
تابستان هزار رنگ به خود گرفته
و از زمستان باران آتش می بارد
به راستی که عاشق تو...
در اتوبوس تنهایی ام
ده ها مسافر نشسته اند،
مقصد همه
آبادی چشمان توست..
آرامشم در چشم تو خانه گزیده است بیا
چون رود در آغوش دریا رسیده است بیا
بیتو دل از این شهر غمبار خسته شد
جانم به هوای تو پرواز گزیده است بیا
نمی توان
حتی از رویای بودن با تو گذشت
تویی که
قلبم به اشتیاق آمدنت می تپد
عاشقانه هایم را بخوان
بگذار
در آرزوی داشتنت
شکوفا شوند
وچشم به راه پرستوهایی باشند
که خبر آمدنت را برایم می آوردند
هوای تو بوی سیب دارد،
میوزد با نسیمِ خاطرهها،
و من در همین جمعههای بیقرار،
تا همیشه در انتظار تو میمانم.
کوچههای باغِ احساسِ دلم
سبز گشت و، پُر شد از یاسِ دلم
منتظر هستم بیایی؛ با نگاه
شاد سازی، باورم را، هر پگاه
تا که از مهرِ نگاهت، بر دلم
حسّ من، گردد رها، از دستِ غم
عشق گیرد، یک طلوعِ تازه وُ
شورِ دل، بسیار؛ بیاندازه وُ
با حضورت،...
من از تبارِ بذرهای صبورم
که در سکوتِ شبانه،
به سمت نورِ نگاهت
قد میکشند.
کاش وقتی به خانه برگشتم
کفشهای تو پشت در باشد...
و چه شیرین است انتظاری که از جنس وصال نیست.
بلکه بارقهایست از حضور بینام و نشان یار...
که در نسیمِ خیال میوزد و در سکوتِ کلمات،
نامت را آرام آرام مینویسد بر دل جهان.
چه باک اگر قرنها بگذرد وقتی هر لحظه ،
آیینهایست برای تماشای بیپایانِ تو در...
ای عزیزتر از جانم،
همراه با پاییز، بیا!
باور کن،
تنها شبهای دراز پاییز است
که مرا از دیدن تو
کیفور خواهد کرد.
شعر: #انار_مفتی
ترجمه: #زانا_کوردستانی
در محله قدیمی
خانه ی کلنگی تان
آجرهایش بست نشسته اند
به امید اینکه روزی
چند خط تا شده را
از خاطرات فروریخته درزشان برداری
برگرد
از دست یازده هزار موی سپید دور نامه
نجاتشان ده
من هر روز
یک تار سپید موهایم را
دور نامه می پیچم.
انتظار تو مرا کشت کجایی..؟ بازآ
در پگاهان سرشار از نور؛
با اشتیاق؛ با شور،
چشم در راهت میمانیم؛
و با باورِ بصیرتی وسیع؛
بینشی اصیل،
سروادِ سبزِ آمدنت را،
همچنان میخوانیم...
کاش یلدایَم به صبحِ دیدنت جان می گرفت
ای تــو خـورشیدِ پس از شبهایِ غمبارم بیا !
عمریست دلِ خسته، به راهت نگران است
چشمی به ره افتاده، ولی باز نهان است
رفتی و دل افتاده به تردید و امید
کاش آیی و بنشینی، نه چون کس که روان است
شبها دلِ دیوانه زِ شوقت شده آتش
آه ای تو که پیدایی و عشقت نگران است
یاد...
دریافتم کآن حضورِ عظیم،
سرابِ آبیست
در کویرِ دل !
پنجره ی اتاقم را
مثل خودم معتاد کردهام،
معتادِ انتظار..!
کی میآیی؟
در امتداد روزهای بیتو، ثانیهها بیقرارند،
و من، بیصبرانه چشم بر راه گذاشتهام،
تا سایهات بر آستانهی این انتظار نقش ببندد.
باد، نامت را در گوش شبها زمزمه میکند،
و ماه، خاموش به قاب پنجرهام خیره مانده،
گویی همهی دنیا چشم به راه آمدنت دارد.
کی میآیی؟
تا...
از تو می نویسم ! از تویی که شدی همه وجودم،
ثانیه به ثانیه در فکر توام عشقم،
همیشه هستی در غزل های من، سبزی بهارم تویی ، گرمای تابستان من هستی ، و باز هم پاییز زیبای منی، اما زمستان بی تو سرما را در استخوان وجودم حس می...
در هر غروب
بی آنکه بدانی
دلم بی قرار و بی تاب
تا به خواب رفتنِ خورشید
پشتِ پنجره ی تنهایی
همچنان منتظر توست
نیستی
و من باز هم جرعه جرعه می نوشم
در لحظه های تنهایی ام
فنجان تلخ انتظارت را