شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو باشی باتو بودن بی بهانه استنگاه پر غرورم دلبرانه استگل ابریشم باغ محبت به عالم عشق ما جانا فَسانه است بادصبا...
قطار تو را می برد و من در هیچ ایستگاهی پیاده نمی شوم! چه در ذهنم اردیبهشت را هرروز باتو قدم بزنم چه در همین لحظه همین جا ببوسمت و زیبا شوی!در هر صورت عشق مقصدی ندارد جز باتو بودن...سیامک عشقعلی...
دشت گل آورده ای با روزهای باتو بودنمن شکفتم غنچه دادم در هوای باتو بودنباتو باور کردم این را، زندگی گاهی چه زیباستیادگاری شد برایم ماجرای باتو بودن!🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گاهی دلت میلرزد با لبخندیعاشق میشوی با نگاهی...و از آن روز است که دائم تفال میزنی و راز غیب میجوییمیشود؟میشود دستانت را بگیرم؟حلقه ایی خاص در دستی بیندازم که بپیچد دور قلبت...حلقه ایی که میگوید: نرو! نرو جان دل...نرو و بمان به پای کسی که با تمام زیبایی و حیایش قلبت را به نام خودش کرده...بمان!تنهایش نگذار...او نمیگوید ولی شب های زیادی کابوس نبودنت رامیگذراند...میشود؟میشود به چشمان تو زل بزنم از شوق لبریز بشوم و مکان از دستم خارج بش...