پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بسم الله الرحمن الرحیم در جنگل همیشه خزان مرگ می وزید برجان سردِ الکُلیِ دُلمه های تاکشَلّاق خورده با تَنه ی سَرد و فرفریانگورهای لِه شده ی مَستِ روی خاک کفّاره ی کراهتِ خرگوش پر زده در آسمانِ کودکیِ اقتصادِ دردپستانکِ نحیف پر از آب قند و هیس درجا زده کنارِ لبِ توله های زرد در انگ نایِ عمقِ درختان شابلوطپوسیده است آگهی کُلیه های زاغ اخبار گفته : هر سندی داشتی بیارماتم گرفته وامِ بدونِ ربایِ باغ پروانه...
برا دختره بوق زدم نگو دم ایستگاه بود همه راننده تاکسیا ریختن سرم، حالا دو ساعت قسم میخوردم به اینا میگفتم والا من مزاحم نوامیسم نه مسافرکش...
رخش،گاری کشی می کندرستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشدسهراب ،ته جوب به خود می پیچیدگردآفرید،از خانه زده بیرونمردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنندابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازدوای ...موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!...