دلتنگی اتفاق عجیبی ست؛ گویی خواهی مُرد اما نمی میری …
گر نخواهی کام خود را تلخ،خوش گفتار باش...
عاشقان را با نظر بازان نمانَد کارها.... گیلانی
از یار جدا و با غمش پیوسته ..
ای ما و صد چو ما ز پیِ تو خراب و مست...
بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی..
فریاد ز محرومیِ دیدار و دگر هیچ…
ما کز او دست کشیدیم، دگر دنیا چیست؟...
ای تماشا گاهِ عالم روی تو...
عشق قاتل است؛ و بی گناه!
وردت این است که بیگانه ی خویشم خوانی ..
تو را با خویشتن از بس که دیدم سرگران،رفتم...
خواستنش تَمَنّای هَر رَگ...️
به تو حاصلی ندارد غمِ روزگار گفتن...
ندارد غیر لیلی جسم مجنون، جان شیرینی...
سهمِ من از تو؛ هستیِ خود را گریستن...
ای ناله چه شد در دل او تاثیرت ...
غرضم وصل تو باشد، چه تو آیی چه من آیم
گیرتو بود که نخ کش شد، دلم...!
خلقی اندر طلبت، غرقه ی دریای غم اند..
قدردان خود نی ام ازبس که با خود بوده ام
ز خود هر کس که پا بیرون گذارد رهنما گردد...
منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد
در گل بمانده پای دل ...