همه کس سرِ تو دارد تو سرِ کدام داری؟
از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم..
چشمِ تو پلنگیست که چنگال ندارد..
کو گریه ای که سبز شود آرزویِ ما؟
که می روی تو و رنگ پریده می ماند...
بس که در فکر خود افتادم سر از زانو گذشت..
دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد...
از پا در آمدیم و نیامد به دست یار ...
هجر خویشم مَنِما هجر تو بس سنگ دل است...
غزل غزل همه ی دفترم غرامتِ تو۰۰۰
بیخود شده ام لیکن بی خودتر از این خواهم...
ز عشقت سوختم ای جان کجایی ..؟
زین گونه مرا خوار که دارد که تو دارى؟
حیف باشد بر چنان تن ، پیرهن...
مجروح وفا بی اثر زخم شهید است ...
زندگانى کارِ مردن بر من آسان کرده است
بیار بوسه، که اِمروز نیست روز مدارا...
آنچه بر طبعِ تو می آید گران ، یادِ من است... کاشانی
وآن که ما را غمش از جای ببُرده ست، کجاست؟
بیا به نبودن خیانت کنیم و یکدیگر را ببینیم!
جز دوست نمیخواهم ، از دوست تمنّایی…
عشق با خاکم برابر کرد و گردى بر نخاست...
گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفتْ بسوز!
ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست ..