گفتم اگر نبینمت مهر فراموشم شود می روی و مقابلی غایب و در تصوری
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده
من ترک مهر ایشان در خود نمیشناسم
هیچ می دانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشته ام ؟
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
می نگری رسایی چهره ات حیران می کند مرا
عکس تو در خانه ی ما همان قبله ی ماست
تا نمکم لب تو را مِی به دهان نمی برم تا نچشم از این نمک چیز دگر نمی چِشم
یک روز می رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای
هر کجا که هستی در یاد ما تو حاضری
گاهی خیال میکنم از من بریده ای بهتر ز من برای دلت برگزیده ای ؟
هر چه به جز خیال او قصد حریم دل کند در نگشایمش به رو از در دل برانمش
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشم ترکه بزن جریمه کن پا ز تو پس نمی کشم
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم چند ساعت شده از زندگی ام بی خبرم
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
محرم دل مطلب تن مقصد جانم تویی
بانو پیر مرد دل ما را تو جوان کن با بوسه ای
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقیست آری اما آنکه آدم است و عاشق نیست کیست ؟
قلبم با هر تپشی قصه ی عشق تو را می گوید
به کمند تو اگر تازه گرفتاری نیست پس چرا یار قدیم از نظر انداخته ای
گر من به غم عشق تو نسپارم دل دل را چه کنم ؟ بهر چه دارم دل ؟
تو را دوست دارم خاموش منشین آه هر چه باشد پیش آنکه در اشک غرق شوم چیزی بگوی
از همه دور می شوم نقطه ی کور می شوم زنده به گور می شوم باز مقابلم تویی