پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مسافران شب راهی سفرند ؛ سفری رو به سحر...
هزار شب به سحر آمد و سحر شد شامولی شبی که تو رفتی، سحر نگشته هنوز...
گویا طلسم چشم تو بر من اثر کردچشمان تو شبھای تارم را سحر کرد...
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبتاین شام، صبح گردد و این شب سحر شود...
گر چه شب تاریک استدل قوی دار / سحر نزدیک است...
تو همان جرعه آبی که نشد وقت سحربزنم لب به تو و زود اذان را گفتند....