پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنت آتش لبت داغ و دو دستت خنجری داردبه چشمت شیطنت اما نگاهت دلبری داردبه یک دم غفلت از قلبم هزاران دردسر داردای آن که در مژگانش هزاران لشگری دارد...
روزی که به تو شیطنت آموخته شیطانتا مرز جنون خواست تو را حضرت انسانای سیب پر از وسوسه ی حضرت عصیانای موی تو پیچیده ترین زلف پریشان...
عشق یعنیمن باشم و توو لبخندی …که از سر شیطنت بر لبانم می نشیند...
دست از این شیطنت هایت برداربی اختیار می شوممیبوسمتآبرویمان می رود ️...
شیطنت های من دیوانه را جدی نگیرپشت این لبخند ها سی سال غم دارم رفیق!...