پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کبوتری غریبم که دور از آشیانمدیگر تو را ندارم شب پیش تو بمانمکاش میشد دوباره در دامت بیفتمبا بال های خسته در اوج آسمانم...
بیهوده به پرواز میندیش کبوتربیرون قفس ریخته پر های زیادی...
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشینداز گوشه بامی که پریدیم، پریدیم...
اشتباه تو تنها به دام انداختن کبوتر نبود !تو گندم را بی اعتبار کردی …...
آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی...قصه این است چه اندازه کبوتر باشی...