پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من مترسک، من گُنه کاری که جرمش عاشقی ست / دوست دارم گندمت را، دار سویم می رود...«آرمان پرناک»...
اگر دره بودم ژرفدر رودخانه ام پنهان می کردمتدریا اگر بودم سمت گردابم می بردمتاگر سیلاب بودم در تو می ریختمجاده اگر بودم زیر سنگینی ات می آرمیدم.اگر انگور بودم اگر شرابتمام شب سرمستت می کردمگندم رسیده اگر بودم می پوشاندمت از طلازنبور ماه فروردین بودم اگرقلبت را به غنیمت می گرفتم .-آن پریه-برگردان شعر آسیه حیدری...
و هیچ از تو دور نیست که جهانی را عاشق کنی ای که ...صدایت شیرین بسان گندم در دستان ادم وتلخ چون بغض هزار ساله بشر دستانت تکثیرگاه پروانه های سرگردان ,سرزمین شمع های نیمه جان و زیبا چون رقص کولیان به دور اتشرویش پیچک ها به لای انگشتان نگاهت سرزمین وهوم و حیرت ,معیادگاه نزول ایات الهی و زیبا چون پرواز کوچ پرستو ها هیچ بعید نیست شیطان سجده کند و عاشقت شود...
گناهِ تازه ام باشمثل_گندممثل_سیبمن به جهنمِ با تو مشتاق ترمتابهشت بی تو......
چقدر زیادی و زیبا! نمی دانم اما فکر می کنم خدا وقتی می خواسته نقاشی ات کند با یک مُشت نور تو را انداخته بین ستاره ها یا موقعی که مزرعه می کشیده افتادی لایِ خوشه های گندم، شاید هم رنگدانه پولک ماهی هایی که اینقدر می درخشی یا دانه های سُرخ اناری روی درخت های بهشت ! نمی دانم...اما چقدر زیادی و زیبا......
آدم به جرم خوردن گندمبا حوا شد رانده از بهشتاما چه غمحوا خودش بهشت است........
یک سفره نان گرمیک دشت اشتهاگندم منمچاک دلم در هوای توست!...
آه که فریدون و فرهاد و فروغ چه اسم های مناسبی برای صدا زدن کوچه هاست، و نام تو که یک «کوچه باغ» است، بماند برای خودم، که محال است نشانی اش را پشت نامه ای بنویسم.و چقدر جای کوچه ی سیب وانار و گندم در شهر خالیست. و چقدر شهردارهای تمام شهرها با شعر غریبه اند و جای اسم های آرام، اسامی عصبانی و جدی را می پسندند.چقدر عبور از «بلوار باد» و «تقاطع بامداد» و «حدفاصل سپیدگاه»، خون را رقیق می کند. آه که چقدر این خستگی های بی خرج و خوش خوشان، با تو خوش ...
اشتباه تو تنها به دام انداختن کبوتر نبود !تو گندم را بی اعتبار کردی …...