نفست همانند ابر است دل من نیز تشنهء باران میتوانی روزی بباری این دل تشنه ام را سیراب کنی؟
چه گواراست این شربت زعفرانی اما تشنه از محله ما رفت عباس تعزیه
گر بدانی چقدر تشنه ی دیدار توام خواهی آمد عرق آلوده به دیدار مرا
با خنجر میون گودال گل لاله رو ز شاخه می بُریدَن زینب از بالای تَل دید که تن حسینش و به خون کشیدن آه ، پاره پیکر حسینم جانِ خواهر حسینم شاه بی سر حسینم آه ، بارِ دین را تو بردی تشنه لب جان سپردی از عدو نیزه خوردی...