پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عاشقی کن، بیا منُ دریابگفته بودم به تو که تشنه اَم و؛تشنه آب می خواهد ، نه وهم و سَراب!✍شیما رحمانی...
غیر از تکیه بر دیوار دیگر هیچ تکیه گاهی نیستنشستی گرچه پهلویم ولی از عشق نگاهی نیستامید زندگانی می شود دور چون تو نزدیکیمحبت های تو چون باد گاهی هست گاهی نیستتو مثل یک بیابانی من تشنه در پی آبمببار ای ابر باران خیز که از آب هیچ نشانی نیستغمت چون گله کفتاری که یورش کرده بر جانمکه قتل پیکر فرسوده ی من اشتباهی نیستبه جرم یک تفس با توست عمری ست که می میرمبه غیر از عاشقت بودن مرا دیگر گناهی نیستغزل گفتن بدون تو مرا رسوای ...
خاطراتمان را نبش قبر نکن !ریشه اش را از قلبم کنده امدیگر نه با آمدنت بهار می شودو نه ریشه ی خشکیده سبزتو از عشق سیرابی ودلم کویری است تشنهمن به سراب قانعمدلخوشی سراب را از من نگیرمجید رفیع زاد...
تشنهبر سنگ مزارم بنویسید...ما تشنه عشقیم و آرام نگیریمما تشنه دردیم و درمان نگیریمیکروز ازل مانده به مرگم نظری کنچون عاشق دردیم و آرام نگیریم...1401/03/21پیروز پورهادی...
تشنه ام تشنه آغوش تو حتی به گناه آتشی بر تنم انداز جهنم به درک...
تشنه ام جرعه ای آب بدهسینه ای در شهر سوخته ، سوخته ام هوا کجاست ؟آب کجاست ؟ طبیعت کجاست ؟طراوت کجاست ؟جوانی ، ایمان ...تکه خالص مردانگی ام کجاست ؟وقتی شنیده ها جایگزین دیده ها می شوند !حقیقت کجاست ؟...
تو،،،-- نم نمای بارانی ( ای همیشه زلال!)و من ، -- تشنه، --ملتهب! ... سرریزِ من باشبا ادامه ای جاودانه از هبوطی مبارک ! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
گنجشک هستم ، بر درخت تو غزل خوانمبر سفرهٔ قلب تو من ، امروز مهمانم از هیچ شعری بی تفاوت رد نشد چشمممن تشنه هستم در پی اعجاز بارانمهر روز من پاییز می بینم در این دنیامن سالها در انتظار یک بهارانمروزی مرا با سنگ می رانی ازین شاخهگاهی در آرامش کنار چشمه سارانمبا یک نگاهِ سرد ، تَرْکِ شاخه می گویمبا یک نشانی از تو بر ، این شاخه می مانمسرد است اینجا ، برف باریده ، منم تنهاسردی نکن تو با من و از خود نرنجانم...
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی امخوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام...
مرا بنوشهمچون تشنه ایکه به آب حیاترسیده باشدوبنوشمتهمچون مستیبه شراب ناب......
همیشه چیزهای ممنوعه باعث میشن ادمها بیشتر به ارزشها واقف بشنحالا که از دست دادن با دوستامون محرومیم چقدر دلمون میخواد دستای همو محکمتر بگیریم و آغوشها تنگتر و مهربونتر شن و در باران بوسه غرق شیم ، چقدر تشنه صحبتای درگوشی و مهمونیهای کوچیک و بزرگ و گردشای دستجمعییم .امید و رویا قشنگترین داشته های ما هستن...
بگذار زمانی دراز ، درازبه درون کشم عطر موهایت راصورتم را به تمامی در آن فرو برمهمچون تشنه ای در آب یک چشمهو آن را با انگشتانم تکانی دهمهمچون دستمالی معطرتا که خاطرات در هوا پراکنده شوند...
یک بوسه تو میل به بوس دگرم کرد فریاد ازاین أب نمک تشنه ترم کرد...
من فقط تشنه ی خندیدن لب های توأم️️️...
تازه مهاجرت کرده بودم، مثل بقیه دوست های ایرانی ام وقتی می خواستم تو دانشگاه برم دستشویی یه بطری آب با خودم می بردم، یه بار ی ایتالیایی بهم گفته بود چرا شما ایرانی ها همتون موقع توالت رفتن تشنه تون میشه؟!...
با همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیستدر پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنیعاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستمآمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال هاتا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدمتا تو بگیری و بمیرانی امخوبترین حادثه می دانمتخوبترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کندیر زمانیست که بارانی امحرف بزن حرف بزن سال هاستتشنه یک صحبت طولانی ا...
سُرخی لبانم تشنه لبان تَر توستمیشود بوسه زنی ....️️️...
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شوداین روزگار زرد و سترون همیشه نیست...
من اینجا ریشه در خاکم.من اینجا عاشقِ این خاکِ اگر آلوده یا پاکم.من اینجا تا نفس باقی ست می مانم.من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم!امیدِ روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست،من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم.من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهیگل بر می افشانم.من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید.سرود فتح می خوانم...
من که در لختترین موسم بی چهچهی سال تشنهی زمزمهام ، بهتر آن است که برخیزم ، رنگ را بردارم ، روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم ......
تو را که درد نباشد زِ درد ما چه تفاوتتو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی...
صدای گامهای تو نفس زندگی من استبا دلم قدم بزن با تو تشنه یِ زندگی ام ️️️...
قبوڸ ڪڹ چشم هایت شور است هر چہ بیشتر می بینمت تشنہ تر می شوم ...️️️...
نفست همانند ابر استدل من نیز تشنهء بارانمیتوانی روزی بباریاین دل تشنه ام را سیراب کنی؟...
چه گواراست این شربت زعفرانیاما تشنه از محله ما رفتعباس تعزیه...
گر بدانی چقدر تشنه ی دیدار توامخواهی آمد عرق آلوده به دیدار مرا...
با خنجر میون گودال گل لاله رو ز شاخه می بُریدَن زینب از بالای تَل دید که تن حسینش و به خون کشیدنآه ، پاره پیکر حسینم جانِ خواهر حسینمشاه بی سر حسینمآه ، بارِ دین را تو بردی تشنه لب جان سپردیاز عدو نیزه خوردیمظلوم حسین جان...