سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تو آمدیتو آمدی که دلم عاشق جهان باشدنگاه ماه قشنگت در آسمان باشدتو آمدی که در این روزگار بد عهدیوفا و مهر و محبت به ارمغان باشدتو آمدی که مسیر نگاه چشمانتترانه ساز غزل های این و آن باشدبرای واژه بودن میان خوبی هاخوشا بحال همانیکه بی نشان باشدتو آمدی که برایم بهانه ای باشیکه شوق زندگی ام خوب و جاودان باشدتنت همیشه پر از عطر و بوی باران ودلت به برکت دلدادگی جوان باشدهماره آنچه که گوئی فراهم ات گردداز او هرآ...
شکوفه های هلو رُسته روی پیرهنتدوباره صورتی ِصورتی ست باغ تنتدوباره خواب مرا می برد که تا برسمبه روز صورتی ات رنگ مهربان شدنت...چه روزی آه چه روزی که هر نسیم وزیدگلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت...چه روزی آه چه روزی که هر پرنده رسیدنوکی به پنجره زد پیشباز در زدنتتو آمدی و بهار آمد و درخت هلوشکوفه کرد دوباره به شوق آمدنتدرخت، شکل تو بود و تو مثل آینه اششکوفه های هلو رُسته روی پیرهنتو از بهشت ترین شاخه روی گونه ی چپ...
نفس بهاردر رگ زمین جاری شددشتخواب علف های رقصان را دیدو شکوفهبا طنین دلنشین صدایت به رقص درآمدوقتی تو آمدی......