اردیبهشت یعنی اول عشق بازی گلبرگ و شبنم یعنی اول جاده ی دل بستن جوانه اردیبهشت را باید روی دور آرام زندگی کرد یک گوشه نشست و عاشقی کرد با صدای بلند خندید و با پچ پچ عاشقانه ی باد در گوش باغچه به رقص درآمد اردیبهشت یعنی عاشقی یعنی...
می خواستم در این پاییز قلبم را لبریز کنم از عطر بودنت و عاشقانه هایم را غزل غزل برایت بخوانم تا تپش های قلبم خواب شب های پاییزی ات را ستاره باران کند می خواستم دلتنگی هایم را به باد بسپارم خورشید را به دستانت هدیه کنم و در هیاهوی...
مردی کامل که مرگ را انتخاب نکرده اما برای رهاییِ راستی، مرگ بر او نازل می شود و وقتی مرگ بر او نازل شد در مقابل آن جا نمی زند. رفتاری دارد که باید داشته باشد و با پذیرش مرگِ تلخِ خود شهید راه رهاییِ راستی می شود... آیین "سوگ...
خوب می دانم که آن روز عطش با تو چه کرد زین سبب رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام و قلبی پر ز درد از داغ جدایی... از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس که جز اندوه خزان نو بهارت حرف تازه ای ندارم......
قلب افسرده ام را به تو می سپارم تا ابر تیره ی حزن را از آسمان زندگی ام کنار بزنی نغمه ی امید سر دهی و شمع حیاتم را با آتش عشق فروغی تازه بخشی...
همچون آفتاب بر شاخه ی گیلاس تنم بتاب تا در اردیبهشت آغوشت شکوفه دهم...
... یک روز شهریوری بود که تو در قلبم شکفتی و من در باور عاشقانه هایت جوانه زدم حالا هر شهریور که از راه می رسد زمزمه ی نجواهای عاشقانه ی ما گوش شهر را پر می کند و عطر عاشقی ما از همه جا به مشام می رسد شهریور...
نفس بهار در رگ زمین جاری شد دشت خواب علف های رقصان را دید و شکوفه با طنین دلنشین صدایت به رقص درآمد وقتی تو آمدی...
آیا به یاد داری که تو همدم من بودی و من همراه تو من مشتاق تو بودم و تو محبوب من سند عشق و اشتیاق ما با گمان جاودانگی امضا شده بود... وای بر من که به هوای کوی تو چشم از جهان فروبستم و در کهکشان خیال انگیز آغوش...
در سکوت کوچه های این شهر یخ زده هنوز بوی خوش رفاقت به مشام می رسد...
آبان این دردانه ی دلربای پاییز طناز و خرامان با قدم های آهنگینش بر کلبه ی دلم سایه گسترانید و امنیت آغوشی از جنس ناب پاییز را بر بستر تنهایی ام پیشکش کرد...
دوستت دارم و آنچه با تمام وجودم ادراک می کنم همین عشق است عشق آری این منم یک آرزومندِ به آرزو رسیده...
آمدی تا در ضیافت با شکوه رنگین کمان برگ ها با آتش بوسه هایت به تن نیمه عریان عروس پاییز جان دوباره بخشی و در فصل عطش آینه ها رنگ وجود زنی بر شبه خیال... پاییز سربلند و خواستنی تر شد وقتی تو آمدی...
برف می بارد سفید سفید بر سیاهی و پریشانی تقدیر این شهر ملتهب ببار ای آسمان آرام آرام ببار با دانه های فراوان فقر که از سقف خانه چکه می کند ببار تا تکه ای نان و چای شیرین شوی برای تلخی کام سفره ی پریده رنگ شامگاه ببار که...
از آن لحظه که اولین بوسه ی تو به نوک انگشتانم نهاده شد هرچه می نویسم از آلودگی های زمینی دورتر و به آسمان نزدیک تر است...
ای ماه زیبای آسمان در آن لحظه که نسیم سرود بهاری می خواند گل می رقصد و بلبل آواز امید سر می دهد شکوفه های زیبای بهاری را به یاد لبخندت می بوسم فراموش نکن شمع حیاتم با آتش عشق تو تا همیشه روشن خواهد ماند... .
هر صبح به شوقِ دیدن چشمان تو بیدار می شوم طلوعِ خورشید بهانه ای است برای طلوعِ چشمان تو...
باش بخند برقص و غزل غزل عشق را به تصویر بکش...