آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
چای سر صبح را باید با نگاه تو طعم دار کرد چه چیزی تلخ تر از قند، در حضور چشم های تو
نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا که جام خود به جام دیگری زدی چو فال حافظ آن میانه باز شد تو فال خود به نام دیگری زدی کنون که در کنار او...
معنای زنده بودنِ من با تو بودن است نزدیک، دور سیر، گرسنه رها، اسیر دلتنگ، شاد آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد
من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ
من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است
بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی ... !
آغاز هر کجا باشد پایان هر کجا باشد گر پر شکسته در باد پرواز با تو باید
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی دانم
به سرم یاد تو افتاد و دلم ریخت به هم همه تکرار تو کردم همه ام ریخت به هم
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست
آن روز که در محشر مردم همه گرد آیند ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم
عشق چیزی نیست که دنبالش بگردیم چیزیه که اتفاق می افته و وقتی اتفاق افتاد فوق العاده است ...
اگر دل پای بست تو نمی بود مرا سر بر سر زانو نمی بود
این نگاه ملتمس در پی توست
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
تو چه کردی که دلم این همه خواهان تو شد ؟
پیش بیا پیش بیا پیش تر تا که بگویم غم دل بیشتر دوست ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویش تر دوست تر از آنکه بگویم چقدر بیشتر از بیشتر از بیشتر
در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی
مرا زیستن بی تو نامی ندارد مگر مرگ من زندگی نام گیرد
در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق
گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
یار من دلدار من غمخوار من مایه ی امید قلب زار من دوریت امشب روانم تیره کرد لشکر غم را به جانم چیره کرد
و خواب آخرین نشانی است که هر شب می روم تا تو را در آن پیدا کنم