ما را به راه خویش درنگی اگر نبود یا پیش پای ما سنگی اگر نبود اکنون گیاه رسته ی امید می شدیم کرسی نشین معبد خورشید می شدیم لعنت به هر درنگ نفرین به هر چه سنگ
درد ما دوری هم بود، نگفتیم به هم بغض شمشیر و قلم بود، نگفتیم به هم راستی را نستودیم، زما چهره نهفت دل ما همدم غم بود، نگفتیم به هم وعده دادیم نپوییم بجز راه ثواب سستی عزم قدوم بود نگفتیم به هم ظاهرا شیر گرفتیم و کشیدیم به بند...
تیمور گورگین چولابی به دور خود زمین یک سال چرخید به شوق سال نو سر زد به خورشید تو اما سال ها یادم نکردی چه فرصت ها که پرپر گشت و خشکید.