پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنهایی، پا ندارد!وگرنه او هم مرا تنها می گذاشت.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
کلارا! موسوم باران،آغوشت را بگشای و به آرامی، نام باران را زمزمه کن!شاید دلت نرم شد و باورت شد که کسی هست که به امید تو، زنده است.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
وقت وصال،مگر خدا و ماه شب چهارده بدانند که به چه مشقتی به هم رسیده ایم.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
تو قدیمی ترین حکایت عاشقانه ی من بودی!تویی که قبل از آنکه با باران همراه شوی جسورانه در میان شعرهایم خزیدی و برای همیشه در آن میانه، جا خوش کردی.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
من این بار، بخاطر قد و بالای لیلایم، رانده نمی شوم!از آن رو تبعید می شوم،که فهمیده اند، با وجود تواز همان کودکی ام دلیلی برای به پا خواستنم، داشته ام!.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
قبلن آبشاری ساکت و بی خروش بودم!اما کلارا همیشه، طغیان مرا انتظار می کشید.ولی اکنون چنان خروشانم که کلارا که هیچ،حتا جهنم هم مرا قبول نمی کند.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
چقدر آنجا که تو هستی دل من قرص است،و وقتی که نیستی، بیابانی ست بی آب و علف!انشالله که بی تو و بی عشق نوبرانه ات،نیست و نابود شود، این دل من!شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
در و پنجره ها را قفل می زنم هیچ یک را نخواهم گشود، و عکست را به دیوار شعرهایم خواهم آویخت!زیرا می ترسم حتا اگر به قدم زدن هم برود، دیگر بر نگردد.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
میان اشعار شاعران هم شناخته نمی شود آنچنان که از رنگ و رو افتاده،سرزمینم...شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!دوری تو،از جهنم آغاز می شود و و با آمدنت به بهشت منتهی... شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
پیش از مرگمتنهایی ام را از خاک و گِل وطنم بیرون خواهم کشید مگر کسی هست که نالەی این باران را بفهمد؟!شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...