پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ما به آغوش تو یکباره چه محتاج شدیم...
زندگی را خیلی ساده گرفته بودیم!از همان بچگی، فکر می کردیم آسان است، قرار است فقط خوش بگذرد، بزرگ شدن و لذت های دوران بزرگسالی و کلا این چیزها دیگر.اما این آن چیزی نبود که فکرش را می کردیمزندگی که می دیدیم سرابی بیش نبود!اما، اما هیچ کس نگفت قرار است بزرگ شدن این شکلی باشد!...این قدر سخت، حتی این قدر گاهی تلخ...!سخت می گیرد این آرزوی اشتباه دوران کودکی و سخت میگذرد این روز ها که اسمش را جوانی میگویند...ما که درون این دام و تله افتادی...
خنده قبلا بود بر هر درد بی درمان دوا!بوسه شد درمانم از وقتی که بوسیدم تورا...
خنده ام از درد بود شادی فقط لبخند نیست......