متن اشعار عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار عاشقانه
پیمانِ دلم؛
تنها،
با عشقِ تو شد محکم؛
هان!
ریزشِ احساست،
بر جان برسان؛
هر شب!
مرا، مست از محبّت کن، دمادم
تو از جامِ تبِ صهبای احساس
دلم،
خواب دیده،
تو را،
هر زمان؛
بیا؛
باورم را،
به رویا رسان!
جامِ سرشارِ دلم، جاری شود، تا ناکجا؛
تا که عشقم را بخوانی، از پیامِ لحظهها!
یک شب بیا تا بنگری
این قلب بیتاب مرا
حال مرا؛ احساس دل
چشمان بیخواب مرا
دلم درحسرت دیدارتو مینالد
به دنبال تکه ای میگردد که در لبهای تو جا مانده
همان لقمه بوسه حلالی که خش خش پای پشت دیوار حرامش کرد
گر چه میدانم نگاهش رفته از دنیای من
باز هم با مهرِ بیتابِ نهان میخواهمش
پرندهی قلبم؛
نامت رازِ من است و عشقت راز قلبم ..
دوستت دارم
بیشتر از وسعتِ دیدِ چشمانت
نزدیکتر از نفسهایت
زلال تر از آب باران
من ساحلم تو موج
من روز تو خورشید
من شب تو ماه
من ماهی تو دریا
عشق یعنی نام تو
که قلبم با آوردنش...
دوباره، عشق جاری شد، میانِ من؛ میانِ تو
سرای بیقراری شد، نهانِ من؛ نهانِ تو
.
پرواز،کردم بر فراز قله ی درد
حتی نگفت امشب نرو یا اینکه برگرد
دیگر برای بازگشتن علتی نیست
اینجا هوا عاشقی ها سرد شد سرد
یکروز می آید که فصل چیدنت باشد
اردی بهشت تازه ی بوییدنت باشد
گل با گلاب ناب دارد نسبتی دیربن
می آید آن روزی که فصل چیدنت باشد
گفتی که می آیی به دیدارمپس از باران
باران خودش چشم انتظار دیدنت باشد
تنها دلیل اشک هایم اشک های توست
تنها...
صدایم کن:
با انعکاسِ محبّت؛
تا من بخوانم برایت:
شهرآشوبِ عاشقی را،
در احساسیترین پردهی عشاق!
دلتنگ توام جانا هر دم که روم جایی
با خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی
مگر دلتنگی چند کلمه است؟
که آسمان را برهنه می کند
و روی کاغذ می بارد
باور کن که پشت پای تو این باغ
سیب خُشکید...
ای جوانه ی نوپا!
به کدام ریسمانِ خورشید
گره خورده ای
که به تحلیل کشانده ای
رگهای جهان را؟
میشوم لیلای مجنونِ دلِ آوارهها
کاش روزی تو، رفو سازی دلم، زین پارهها
پناهِ لحظههای شورشِ قلبِ شکسته
بخوان حسّی، که از مهرت میانِ جان نشسته
نگو بردار، دست از عاشقیهای دلِ خویش
که بس مجنون شده، لیلای قلبِ زار و خسته
نگاه کردی و قلبم، میان چشم تو گم شد.
مستانه کن آن، نرگسِ چشمانِ دل و
عاشق شو وُ با عشقِ دل از: من بِنِویس!
یک لحظه بگیر این، تپشِ نبضِ مرا
آتش شدماز: آتشِ گلخن بِنِویس!
احساس میکنم
چیزی در سینهام میجوشد
آن چیز دارد میجوشد
آن چیز دارد ...
آن چیز ...
آن...
قلبم! آه!
عشقت،
در من فوران کرد
و تو
سوارِ کشتی، دورادور، به نظارهی منی
یقیناً از نوادگانِ کریستف کلمبی
که این جزیرهی آتشفشانی را کشف کردهای
کشف کردهای اما میترسی
میترسی...
کدام کتاب را ورق زدی،
که پاره پاره های این دلم ،
به باد رفت .