متن اشعار عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار عاشقانه
کدام کتاب را ورق زدی،
که پاره پاره های این دلم ،
به باد رفت .
گویی تمام دریاهای جهان به چشمان تو میریزند
و من آخرین غرقه ی این اقیانوس آبی ام…
چه ها کردی تو با این قلب دیوانه.
که جز چشمان تو چیزی نمی بیند.
بیا؛ از ساحلِ قلبم، گذر کن!
کمی، از روی حس، بر دل، نظر کن!
بزن، موجِ نگاهت، بر دلِ من؛
محبّت را، درونم، بیشتر کن!
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
برای من آغوشِ تو پیرهن شده است
فراتر از پیراهن شده ست، من شده است
برای من آغوشِ تو پیرهن شده است
فراتر از پیراهن شده ست، من شده است
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
بنا نبود که لب وا کنم، یقین دارم
به لطف تو دلِ من تشنه ی سخن شده است
که تا تو را...
میروی ، چون زلزله خانه خرابم میکنی
مثل شمع بزم غم هر لحظه آبم میکنی
ای دهانت خمره و لبهای من جام شراب
با خودم گفتم مرا غرق شرابم میکنی
در خیالم بود در مهمانی آغوش خود
روی دستانت شبی آرام خوابم میکنی
مانده ام درحسرت گرمای احساست چرا
باز،هم...
یکروز می آید که فصل چیدنت باشد
اردی بهشت تازه ی بوییدنت باشد
گل با گلاب ناب دارد نسبتی دیربن
می آید آن روزی که فصل چیدنت باشد
گفتی که می آیی به دیدارمپس از باران
باران خودش چشم انتظار دیدنت باشد
تنها دلیل اشک هایم اشک های توست
تنها...
احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛
پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!
آیا که شود، باز بیایی پیشم؛
تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟
دوست دارم، هر زمان، پیشِ تو میآید دلم،
بشنوی رازی، که در سینه، معمّا میشود!
پلک میزنم
کانال میزنم
پلک میزنم
مگر به من است
چه روشن باشد چه خاموش
تلویزیون
تصویرِ تو را قاب میگیرد
خودت ببین
که دستها
از کنترل خارج شدهاند
و دارند موهایت را
و دارند موهایت را
خرگوشی میبافند.
تکلیف روشن است:
دست از سرت بر نخواهم داشت
حالا هر...
چه ها داری میان آن سیه چشمت...
که ویران کرده قلب عاشق ما را...
تیر چشمان سیاهت...
بد میان قلب ما، جا خشک کرده...
از همان روز که
گیلاس ها سیاه می شد
رشته ی کار دستم افتاد
آی عشق...
مثل گرده های ذغال که
پِی جرقه می دود
این گلو نفس می خواست..
هوای این غزل امشب عجیب طوفانی ست
ردیف وقافیه دلشوره و پریشانی ست
از این تلاطم دریای شور بیزارم
هوای شرجی چشمم زغصه بارانی ست
مرددّم که بمانم ویا ادامه دهم
به رفتنی که پر از باتلاق حیرانی ست
چقدر از تو شنیدم که وعده ها دادی
دروغ بود و...
در دلت هیچ کسی غیر مرا راه مده
جزتو هم هیچ کسی در دل این عاشق نیست
دیشب به روی دفترِ دریا گریستم
اشکم به ته رسید، دلم را گریستم
مانند کوزه ای که شده گونه هاش تر
بر شانه های دخترِ دنیا گریستم
وقتی که زد به سینه ی من ماه دستِ رد
با چشم های غرق تمنّا گریستم
دیدم تمام شهر به من پشت کرده...
امشب که میان چشم من بارانیست...
آیا نم باران زده بر خاطر تو...
گر تو را با ما تعلق نیست، ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست!
هر چه کردم تا رهانم دیده را از
موج چشمانت نشد.
این چه طوفان بود که ویران کرده
مژگان مرا
جز لب ناب روی تو...
بوسه زنم بر لب کی..؟
به گمانم جان دادن هم کم است...
در پی یک لحظه بوسیدن تو...