شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
درخت بودنانتهای خوشبختی ستحتی اگراز شاخه هایت کبریت بسازند!.شاید وقت دلتنگیسیگارش را با دست های توروشن کند....
رفتنش رادوست داشتموقتِ خداحافظی،عمیق ترمَرا می بوسید .. !...
وصیت کرده امدفتر شعرم را بامن دفن کنندبین این سطر هاتنها جاییستکه تو را بوسیده ام ......
از نگاهتمثل نسخه پزشکچیزی نمی شود خواند..اما چشم هایتدوای درد من است.....
با چشم ترکلب روسو موی بازبا من نجنگ جنگ جهانی به پا نکن...
خدایاکعبه من اینجاست...جای خانه اتدور مادرم میگردم...
چقدر... چقدر جای من... در بین کتاب های تاریخ... خالی ست...!!! بس که... با چشم های تو... جنگیده ام......
لباسِ گرم نمی خواهداین پاییزِ سردتو هستیدلم قرص است .....
هی وعده می دهی به سرم شانه های اوای دل ، تو هم عجیب سر به سر من گذاشتی !...