پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خداحافظی کرد ومرا بردومن سال هاست منتظرم مرا به من برگرداند. نسرین حسینی...
_جای خدا حافظی نوشتم: "آبی باشی و همیشگی مثل قلب پرنده ها"+ ببین خیلی خوب بود, اما مگه پرنده ها قلبشون آبیه؟_ تا حالا قلب پرنده ای رو ندیدم, اما فکر می کنم پرنده ها اینقدر قلبشون برای آسمون و پرواز میتپه که قلبشون هم رنگ آسمون میشه, آخه پرنده ها عاشق آسمون هستن...+پس قلب منم همرنگ تو شده...
سرما به قدری بود که ماهیت باران راهم عوض کرده بود.درون خانه هوا سرد تر از کوچه و خیابان بود.لباس سفید کوه رو به رو، هوای ابری،دانه های بی قرار برف...گویا پایان سفر پدر و مادرم با پایان سفر دنیایِ کسی دیگر و رسیدن به مقصد ابدی اش مطابقت داشت.کودکان غرق در شادی نو عروس شدن شهر؛صدایشان دل کوچه را به رقص وا داشته بود اما اینجا، در یکی از خانه های این کوچه، در اتاق من، آسمان میبارید اما من نه! همه خبر فراغ را هضم کرده بودند اما من نه!دستانم از سوز...
لارا تیکال:تو با خداحافظی هاتمام نمی شوی!تویی که به من آموختیعشق؛ دوام آوردن در غربتِ فاصله هاست....
بیا خداحافظی کنیم تا وقتی که برگردم معلوم نیست سرنوشت با ما چه می کند...
برای خداحافظی می آیند سایه هامثل پیراهن هاییکه باد آورده استفیروزه سمیعی...
یکی از بدترین خداحافظی هاخداحافظی در ماشین است .آخه آدم چطور با نیمرخ یک نفربرای همیشه خداحافظی کند !...
ابری، غروب، طرحِ خداحافظ ...تنها لباسِ تن خورِ بوتیکم آرمان پرناک...
پنجره ای رو به ایستگاه قطارم؛ با منظره ای مکرر از وداع...آدم های زیادی هرروز مقابل چشم های من خداحافظی می کنند، چمدان های زیادی هرروز مقابل چشم های من ایستگاه را ترک می کنند، و تنها من می دانم که هیچ آدمِ چمدان به دستی را دوبار در ایستگاه ندیده ام؛آنان که رفته اند، برای همیشه رفته اند... نسیم لطفی قلب دوم ندارم نشر نگاه...
همه چیز با یک خداحافظی تمام شد.گاهی آنکه برایت همه ی جان می شود، آنکه برایت لبخند لبانت می شود، آنکه برایت....، با یک خداحافظی کنار گذاشته می شود و راه جدایی در پیش گرفته می شود.با یک خداحافظی همه ی جان و لبخندت را کنارش می گذاری و قصد رفتن می کنی.آری! حقیقتیست تلخ، گاهی خداحافظی ها تلخ اما، نیاز است....
و خداحافظی اش،آنچنان چلچله سانست که من می خواهم،دائما باز بگوید که: خداحافظ، اما نرود....
و خداحافظی واژه مسخره ای بینمان..صرفا جهت احتراممگر میشود عاشق بود و به یاد معشوق شب روز را سر نکرد؟؟تا توهستی وجودت تسکین است و بعد یاد تو تسکینی است برای درد دوریت.......
چشمانم خیره به عقربه های ساعت بود ، ثانیه ها می گذشت و فکر و خیال من، تو را دنبال میکرد ولی حیف نمی دانستم که ثانیه ها خداحافظی من و تو خواهد بود. امیررضا بارونیان...
اگر مثل آدم خداحافظی کنی غصّه می خوری ، ولی خیالت راحت است !امّا جدایی بدون خداحافظی بد است ، خیلی بد ، یک دیدار ناتمام است ...ذهن ناچار می شود هی به عقب برگردد و درست یک ذره مانده به آخر متوقف بشود ؛ انگار بِروی به سینما و آخر فیلم را ندیده باشی !...
اگر مثل آدم خداحافظی کنی، غُصه می خوری، اما خیالت راحت است. اما، جدایی بدون خداحافظی بد است، خیلی بد، یک دیدار ناتمام است، ذهن ناچار می شود هِی به عقب برگردد و درست یک ذره مانده به آخر متوقف بشود؛ انگار بِروی به سینما و آخر فیلم را ندیده باشی... ...از رُمانِ ترلاننوشته ی فریبا وفی...
پاییز جان حالا چه عجله ای برای رفتن داری ؟هنوز که وقت عاشقی تمام نشده ،هنوز عشقی پیدا نشده،بادخزان برگ درختان را با خود می برد... می برد تا سال بعد،شاید سال بعدی،شاید آخرین خداحافظی باشد ،پاییز جان ...هنوز فصل عاشقی است،کمی آرامتر ،عاشقان با رفتنت چه کنند ،کمی آرامتر ،دلم برای برگهای خزانی که در باد می رقصند و بوی پاییز را دارند تنگ می شود ،آخرین روزهای خزانیعنی نداشتنتعشق بماند برای پاییزی دیگر،شاید آخرین خداحاف...
خداحافظی یعنی / سپردمت به خدا خداحافظ قلبت / توهرنفس هرکجا...
قبل پاییزتو غایب بودی!بعد پاییزتو غایب بودی!همه جا، کافه نشینی کردمآنور میزتو غایب بودی!آنطرف تر نم باران هم بودسرفه ی خشک درختان هم بودساعت خیره ی میدان هم بودچشم بد، دوووردو فنجان هم بودآنور میزتو غایب بودیآنور میزهوا تاریک استهمه ی منظره ها، کاغذی أندوسط قاب خیابانی سرخدو نفرشکل خداحافظی أند...
به نظرم تو دنیا هیچی بیشتر از بلاتکلیفی آزار دهنده نیست...مثلا ندونی باید ناراحت باشی یا خوشحال،ندونی باید صبر کنی یا بریندونی برمیگرده یا واقعا رفته... بلاتکلیفموسط برزخِ بودن و نبودنت...داشتن و نداشتنت...خواستن و نخواستنت...از آدمایی که یهو ول میکنن میرن خوشم نمیاداونا میرن،تو میمونی و یه دنیا دلتنگییه عالمه خاطره که نمیدونی باهاشون چیکار کنیتو میمونی و یه دل که گیر کرده بین آدمی که دوسش داشتی و آدمی که ازش متنفری... بلاتک...
نه به چاهی نه به دام هوسی افتادهدلم انگار فقط یاد کسی افتاده غرق یادت شدم ای چشم تو روشن، آنقدرکه به اقیانوس انگار خسی افتاده از همان روز خداحافظی پاییزیبه دهان غزلم طعم گسی افتاده آخرین برگم در دست درختی در بادکه اگر زود به دادش نرسی، افتاده گرچه آرام، پر از وسوسه ی عصیانممثل شیری که به چنگ قفسی افتاده...
کنارم بمان؛ هر چند کم، هر چند بی اهمیت...کم بودنت اصلا برای مهم نیست.مهم این است هر بار که خداحافظی می کنیم مطمئن باشم، این بار آخر نیست...نویسنده: علیرضاسکاکی...
رفتنش رادوست داشتموقتِ خداحافظی،عمیق ترمَرا می بوسید .. !...
سلام یارنمیدونم یادت هست یا نه، اما من خیلی خوب یادمه، اولین باری که دستمو گرفتی رو میگم.تو باغ محتشم بودیمسومین قرارمون بود و چهار ماه از آشناییمون می گذشت.دیگه وقت خداحافظی بود و خجالت ها هم ریخته بودقرار بود تو بری سمت سیادتی و منم برم سمت مطهری، باید تو همون پارک خداحافظی میکردیم،خداحافظی کردیم تو موندی تا من برم بعد بریاما من هنوز یه قدم برنداشته بودمکه سرجام خشک شدمبرگشتم با یه نگاهی معصومانه نگات کردماومدی سمتم و گفتی:...
-من در رو باز میکنم.این دفعه هم نیست،این دفعه هم اون کسی نبود که پشت در،این دفعه هم اون بیخودی با اون همه ذوق چادر سر کرده بود و به سمت در رفته بود ولی بازم میگه این دفعه حتما میاد،نفر بعدی که در بزنه حتما خودشه،برای ما دیگه عادی شده با هر زنگ در، با هر تلفن با هر نامه و با هر صدای پا بلند میشه، دیگه عادی شده شب نخوابیدن ها کلید روجای مخفی گذاشتن، مهمونی نرفتن، پا از خونه بیرون نزاشتن همیشه رادیو روشن بودن، تلویزیون شبکه خبر بودن،بعد ...
اگر چمدان ها از اندوه بی پایانِ سفر می گفتنداگر جاده ها از محو شدن غم انگیزِ رد پاها می گریستنداگر نامه ها از خوابِ خاموشِ خود بیدار می شدنداگر دستهای ما دست ازخداحافظی می کشیدندو چشمهای ما قهر را بخاطر نمی سپرنداگر خاطراتِ بلاتکلیفمان زندگی را بر مرگ ترجیح می دادنداگر قاطعانه رویای خواب آلوده حضوری بی قید و شرط را در آغوش کشیده بودیماگر یکدیگر را، همانگونه که بودیم پذیرفته بودیمآیا باز هم از چیزی بنامِ عشق می هراسیدیم؟باز هم از...
طاقتم تمام شد و باز به دیدارت آمدم. و این نشانه ی دوست داشتن است نه ضعف. در سینه ی من قلبی ست که بی دریغ به مهر می تپد و فرقی نمی کند اطرافیانم اسمش را چه می گذارند.حتی ساده لوحان هم عاشق می شوند و ابراز عشق حتی از زبان ساده انگارترین آدم روزگار، کاری احمقانه نیست.حسِ دوست داشتنت آنقدر محکم و قوی در وجودِ من نشسته است که از احتمالِ برخوردِ سردِ تو و گفتمانی سردتر نترسیدم. چه اتفاقی قرار بود بیفتد سنگین تر از نبودنت؟اعتراف می کنم ک...
و او که بهترین آرزوها را برایم داشتهفده بار بیشتر از منخداحافظی را آزموده است......
حرف هایی که بر دل می نشیند.پای هر خداحافظی محکم باش ...کم کم یاد خواهی گرفت !تفاوت ظریف، میان نگه داشتن یک دستو زنجیر کردن یک روح را ...اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت ، اطمینان خاطر ...و یاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستندو هدیه ها ، معنی عهد و پیمان نمی دهندکم کم یاد می گیری ...که حتی نور خورشید هم می سوزانداگر زیاد آفتاب بگیری ...باید باغ خودت را پرورش دهی، به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد .یاد می گ...
درد همیشه با آدم استحتی وقتی با بدنَتخداحافظی می کنداثرش می مانَدبر سوی چشم هایت،برمغز و استخوانت،بر بند کفش هایت!وقتی همه ی عاشقانه هایش رادر انگشت هایش می ریخت.حالا بگو چگونه می شودبه تو فکر نکرد....
خداحافظی را بلد نیستمکنار تو تا مرگ می ایستم...
لب هایم این ماهیچه های مطبوع به وزنِ آب را ببوسقبل از کنجکاوی صبح در اشتهای بدن قبل از کِشَندگیِ خمیازه های فارغ از تمایل و برخوردقبل از هوش آن زنِ منتظر ببوس مراببوس مرا در علاقه ی بو به گردندر حسد ِ بلند ِ تار مویی آویخته از یقه هنگام خداحافظیببوس مرا و فراموش کن چقدر بودن از پاهای تو کدورت داشت من بچه بودم و دستهایم گماشته بود به نوشتنچه میدانستم از بسامد بوسه در شرح آب؟از گزِش دندان در حجامت...
“کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمی دهندکم کم یاد میگیریکه حتی نور خورشید هم می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیریباید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاوردیاد میگیری که میتوانی تحمل کنیکه محکم باشی پای هر خداحافظییاد می گیری که خیلی می ارزی...
عزیزم سلاماین روزها تا دیروقت در تخت فکر می کنم ، دروغ گفتم اگر بگویم فقط به تو!اما در فکرهایم تو هم هستی.تو هستی، همه جا .دیروز تا در خانه را باز کردم و از آن همه شلوغی پرت شدم در خانه و خنکی کولر آبی خورد در صورتم فهمیدم هنوز هم خوشبختم.عزیزِ من هی یادم می رود قرار بود چه بنویسم! برای تو می نویسم و هر بار هزار چیزِ دیگر می گویم غیر از آن که باید بگویم.عزیزِ من این روزها دارد با من کاری می کند که از من برای تو چیزی باقی نماند، اما ...
دلش به رفتن بود ...که دائم از نبودنش میگفت! دلش به رفتن بود ...وگرنه ، ماندنی ها از خداحافظی نمیگویند! ️️️...
آخرین برگهای پاییزیبه انتظار باد نشسته اندتا غزل بخوانندبرای خداحافظی...
اتفاق ساده می افتد.مثلِ شکستنِ گلدانمثلِ گفتنِ خداحافظی،مثلِ رفتن و تا همیشه برنگشتن....
ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم......
خداحافظی بوق و کرنا نمیخواهدخداحافظی بحثیادگاریبوسهنفرینگریهنمیخواهدخداحافظی واژه نمیخواهدخداحافظی یعنی در را باز کنیو چنان گم شوی از این هیاهوکه شک کنند به چشمهایشانبه خاطره هایشانبه عقلشانوسوال برشان داردکه به خوابی دیده اند تو را تنها!؟ یا تو سکانسی از فیلمی فراموش شده!خداحافظی یعنیزمان زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببریودست آشناییت را پیش از دراز کردندر جیب هایت فرو کنیو رد شوی از کنار این سلام...
یه بار موقع خداحافظییکی بجای تعارفات معمولیو آرزوی موفقیتبهم ساده گفت:غمت کمو این قشنگترین جمله ای بود که شنیدم!...
سلامِ خوبی دادم ؛ولی او خداحافظیِ بهتری کرد !...
کم کم یاد خواهی گرفت عشق تکیه کردن نیست ، و رفاقت هم معنی اطمینانِ خاطر نیست و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند ...کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری ! باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد ...کم کم یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی ، یاد میگیری که خیلی میارزی ......
هیچکس از آخرین خداحافظی با خبر نیست... با هم مهربان باشیم...
اکنون میدانم که با تمام عزیزانم باید خوب خداحافظى کنم. زیرا هیچ یک از ما نمیدانیمکدامین قرار، آخرین دیدار خواهد بود......
فکر کن سالها درس بخونی، بری دانشگاه، مدرک زبان بگیری، پذیرش از دانشگاه بگیری، با دنگ و فنگ ویزا بگیری، به سختی پول مهاجرتتو جور کنی، با دوستا و خانواده و وطنت ؛خداحافظی کنی، صدبار دو دل بشی، با بغض سوار هواپیما بشی و چند لحظه بعد سقوط... و تمام.لعنت به جبر جغرافیایی، لعنت...
گردی زمین تمامی خدا حافظی ها را به سلام ختم می کند...
هر سفره ز هرچه خوردنی لبریز استهر سو نگری بزم طربانگیز استنوروز مگر برادری کوچک داشتیاجشن خداحافظی پاییز است!...
حال ابری ام باران می خواستتا زمزمه نبودنت را بخوانمکه شاید آسمان دلمکمی سبک شودمن تو را دوست داشتموقتی قلبم پر از اعتماد شده بودمن تو را می خواستموقتی کرشمه هایتهر لحظه بهار را می آوردراستش را بگویممدت هاست دیگر اشک نمی ریزمبا رفتنت آنقدر مفلوک شده ام کهزندگی از من دست کشیده باشدمن یک تنهایی بزرگمهر صبح بیدار که می شوماز خودم خداحافظی می کنم...
تو باید بدانیدست هایی که غرق می شوندبرای خداحافظی تکان نمی خورند...
تا به امروز هر چه از رفاقت نوشته ام برای او نوشته ام. این یکی را یادم نیست چند سال پیش نوشتم و مناسبتش چه بود:«پرسید فرق بین دوست و رفیق؟ گفتم دوست فقط یک آشناست، یک همکار، یک همکلاسی، حتی یک همسایه. گاهی یک همسفر، شاید حتی یک همراه، یک همراه از سرکوچه تا دم خانه مثلا. دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع می شود گاهی خداحافظی نگفته تمام می شود. یک اشتباه از دوست بیگانه می سازد اما رفاقت ریشه دارد، به روز و ماه و سال نیست، گاهی در یک آن، یک لحظه ...
ناملایمترین حرفها راگاه زیباترین دستها مینویسند.غیرعادیترین عشقها، گاهحاصل گفت و گوهای معمولی ماست. زندگی، هیچ تفسیر قطعی نداردهیچکس از سرانجام آیینهها مطمئن نیست. گاه با یک سلام صمیمیشکل آرامش تو به هم میخورَدگاه با یک خداحافظی به موقعرستگاری رقم میخورَد. پشت این در که وا میکنی احتمالش زیاد استبادهاقابل پیش بینی نباشند!...