نشد تو در کنارم باشی و گُلی روی سینه ام و شد تو بالای سرم باشی و گلوله ای در سینه ام ؛ امان از دردی که مرا به جَنگ فرستاد. من کُشته خاطر توام نه خاک وطن...
لحظه هایم لحظه ای از خاطر تو دور نیست هیچکس چون من به این فاصله ها مجبور نیست عاقبت این را نفهمیدم چرا در راه عشق آنکه دل را دادمش چون من چنین پر شور نیست من در اینجا زهر دلتنگی به خود نوشانده ام هیچکس در دیدن این غم...