خشکید برکه از ماه خیالی عصمت برهمت
شب وحشی . پناه می برم از غم به دختری که خیالی است به گیسوان پریشان دلبری که خیالی است درون یک شب وحشی نشسته ام که بگویم دوباره درد دلم را به خواهری که خیالی است مدام وعده ی وصل تو می دهد حافظ چقدر زجر کشیدم ز باوری...
بدون شب بخیر تو ، گویی ماه برای همیشه بیدار است و خورشید خواب دریغ مکن که قلب گریانم ، به همین اندک مِهر تو ، در سپیده دمی خیالی ، پرنده ای می شود ، شتابان ، به سَمت تو ...