سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
به هیچ می زنی ماهِ خفّاش ها!سنگ اندازی اتتکان نخواهد دادهیجانِ برکه ی آب از سرگذشته را !!«آرمان پرناک»...
خم شدم تا انعکاس ماه را در برکه ببوسم، غافل از اینکه تاوانش غرق شدن بود…-الهه قائمی-...
چهره ی صبح می شکفد! دمیکه عکس خویش را در برکه آفرینش به نظاره می نشیند...حجت اله حبیبی...
قورباغه ای غرق در سکوت ژرف برکه ی زندگی،خیره در آینه ی یک دانه انگور بر خاک افتاده،می نگرد به گذر تند فصل ها در سپیده دم خمار زندگی...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
بی قرار است ماهبیچاره غرق شده استدر دل برکه...
سنجاقکِ بازیگوش،تصویرِ ماه را مخدوش کرد... *** برکه،،، از خشم لرزید! لیلا طیبی (رها)...
خشکید برکه از ماه خیالی عصمت برهمت...
تن می دهد به تبخیر زیر شکنجه ی آفتاب جرم برکه بود دل به مهتاب دادن...
ماهی ها که مردند؛برکه - از درد تنهایی خشکید! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
گفتمت رو برنگردان از دلم گر روی حالی به حالی میشوم ....... ماه من اکنون درون برکه استتا بیایی مغرور ماهی میشوم . ......درمیان بازی ات با برکه ام گفتمت آزادی از بند دلم.......گفتمت آزادی از بند دلم تا ندانی این دلم وابسته است.... .. بند کردی دلت را با دلم گفته بودم مغرور ماهی میشوم🎭Todeli🎭...
ماه ست که،سَرَک کشیده ستبرای دیدنِ تو از پشت ابرها!باید پلکِ چشم هایم را به بندم...--من، بِرکه ای حسودم! (رها)...
جمعه هم با عطر گیسوی تو زیبا می شود برکه ی خشک دلم با عشق دریا میشود این تنِ یخ کرده با گرمای سوزان لبت سبز گشته غنچه ی خنده به لب وا می شود...
به ماه می مانیدر برکه نزدیک و ، در آسمان دور...
من اینجا بس دلم تنگ استدرون سینه ام هر روز یک جنگ استمن اینجا آسمانم ابری و سرد استکنار برکه ی دنیا ؛ برایم زندگی ؛ پردرد و بی رنگ است ... ....
جا ماندهرد نگاهمبر ماه ِ برکه ی آرزوها...
از مرگ چه می دانیگندیدن به گاه سکونحتی اگر برکه باشماز درد چه می دانی؟مرگ تدریجی خود را به تماشا نشستنحتی اگر دریچه باشمو از زندگی؟شهامت پروازی که هیچگاه نداشته امحتی اگر پرنده باشم...
صدفیک شبی...دل ز دریا برید...چون از برکه ای...دوستت دارمشنید.....
کوه را به کوه می رسانم.....ماه را به برکه.......کبوتر را به باز.........در یک کلام بگویم.........دنیای ضرب المثلها را زیر ورو میکنم ، ...اگر در منطقشان رسیدن من به تو نباشد......
سبکبالترین موجوداتی که آفریدیپرندگان نیستندزنان رنجیده اندو قسم به زن وقتی می رنجدقسم به زن به لحظه ای که می تواندسبکبال تر از سنجاقکی از یک برکه دور شود......
ماهبرکه ای ستدر آسمانکه عکس تودر آن افتاده...
.آمدی و رفتی...مثل سنگی که به برکه افتادو به هم ریخت سکوت شب را.... .من اگر ماندم و دلخوش به نگاهت بودمراز چشمان تو را فهمیدمکه به هر کس افتاددل و دینش همه به یغما رفت.....من به زیبایی مهتاب قسم خوردم و به تلخی این خاطره ها...به غروبی که گذشتبه طلوعی که دمیدبه صدای شبِ تنهایی و غمکه به جایی نرسیدکه تو برمیگردیو من از هجمه ی تنهایی و بی مهری این شهر شلوغمی توانم به جهان تو پناهنده شوم.......
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدندبرکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی...
درد من حصار برکه نیست!درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!!...
وقتی ابرهای سیاه بیایند ماه در آسمان نیست در برکه نیست در چاه نیست...
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده استماه خندید که من چشم به خود دوخته ام...
سنگ ماه رابه سینه می زندبرکه...