خیالت خیالِ رفتن ندارد … خودت چه ؟ قصد آمدن نداری ؟
گناهت را که بخشیدم برو باشد خیالت تخت فقط این را بدان روی خوشی دیگر نخواهی دید
ماییم و خیال یار و یک گوشه ی دل
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم ساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیم ساعتی زیر درختش میوه می افشاندیم ساعتی می کرد...