پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
همسایه ی آه و دختر پاییزمپای تو تمام عشق خود می ریزم با آمدنت گر چه پر از احساسماز دلهره نماندنت لبریزمبانوی کاشانیاعظم کلیابی...
نامش انار بود زیبا دختر پاییزی خندید و صورتش گل انداخت دختر است دیگر خنده به او می آید...
آهای دختر پاییز!میدانی چرا برگ ها زرد و خشک میشوند وبه زیر پاهایت می افتند؟آخر تو که آمدیدیگر بیچاره ها با چه رویی سبز باشندوقتی تو تمام سر سبزی دنیا را درون خود به همراه داری؟آری تو همه ی آن چه را که یک مرد میخواهد با خودت به همراه داری!دختر پاییزیمن فکر میکنم خدا تو را با یک شیوه ی خاص خلق کرده است!آخر هرچه فکر میکنم سر از این راز در نمی آورمکه تو در پاییز من مانند بهاری هستی کهسر زده وارد شده و جانی دوباره میبخشد!...
من دختر پاییزماز نسل آذراز جنس آتش...